زندگی در این بیغوله
زندگی در این بیغوله کودکی است که به خاکسپاری میرود و شادی در اینجا هنوز خردسال است و من شهری را دیدم که مردانه زیستن را خواهش میکرد و زنانی را دیدم که شیشه غرورشان را شکستند و مادرانی که از داغ...
زندگی در این بیغوله کودکی است
که به خاکسپاری میرود
و شادی در اینجا هنوز خردسال است
و من شهری را دیدم که مردانه زیستن را خواهش میکرد
و زنانی را دیدم که شیشه غرورشان را شکستند
و مادرانی که از داغ خون به ناحق ریخته نهالهایشان
زودتر از سن وفات با مرگ رقصیدند
و دخترانی که عاشق رؤیا و آواز بودند
و عاقبت به گناه عشق و آزادیخواهی
گلولهها در تنشان فرو رفت
و پسران جوانی که به جستجوی خوشبختی
در دریاهای بیگانه جان دادند
و زندگی در اینجا گاه با پرسه کلاغها در شهر
به انزجار میرسد
و گاه از زبان مرثیهگوی مزدبگیری
به می حافظ دشنام میدهد
و گاه چون برکهای که در زمستان ماه را خواب میبیند
پر از ماهیانی است که گیج میزنند
و گاه از حضور جغدهای شومی که تار و پودشان
با غم و زشتی عجین شده است
و از لبخند و آرامش دیگران
متنفر هستند
و از خرابه کردن آشیانه پرندگان زیبا
اجرت میگیرند
بسی تلخ و سیاه و بدبو است
و ما در این متروکه به خاموشی هم گیر میدهیم
و هر روز از غم و رنج، آه میکشیم و دم نمیزنیم
و حتی میترسیم نگران شویم
و مدعی هستیم که زنده هستیم، ولی
جماعتی حقیریم و عدهای بزددل
و مابقی منتظر تقدیریم
و این همه صبر از ترس است
و در عجبم از باد مرگ
چرا دیر به دیر به کوچه ظالمین میپیچد ؟
..........................................................
از مجموعه شعر : آزادی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسر زاگرس )
که به خاکسپاری میرود
و شادی در اینجا هنوز خردسال است
و من شهری را دیدم که مردانه زیستن را خواهش میکرد
و زنانی را دیدم که شیشه غرورشان را شکستند
و مادرانی که از داغ خون به ناحق ریخته نهالهایشان
زودتر از سن وفات با مرگ رقصیدند
و دخترانی که عاشق رؤیا و آواز بودند
و عاقبت به گناه عشق و آزادیخواهی
گلولهها در تنشان فرو رفت
و پسران جوانی که به جستجوی خوشبختی
در دریاهای بیگانه جان دادند
و زندگی در اینجا گاه با پرسه کلاغها در شهر
به انزجار میرسد
و گاه از زبان مرثیهگوی مزدبگیری
به می حافظ دشنام میدهد
و گاه چون برکهای که در زمستان ماه را خواب میبیند
پر از ماهیانی است که گیج میزنند
و گاه از حضور جغدهای شومی که تار و پودشان
با غم و زشتی عجین شده است
و از لبخند و آرامش دیگران
متنفر هستند
و از خرابه کردن آشیانه پرندگان زیبا
اجرت میگیرند
بسی تلخ و سیاه و بدبو است
و ما در این متروکه به خاموشی هم گیر میدهیم
و هر روز از غم و رنج، آه میکشیم و دم نمیزنیم
و حتی میترسیم نگران شویم
و مدعی هستیم که زنده هستیم، ولی
جماعتی حقیریم و عدهای بزددل
و مابقی منتظر تقدیریم
و این همه صبر از ترس است
و در عجبم از باد مرگ
چرا دیر به دیر به کوچه ظالمین میپیچد ؟
..........................................................
از مجموعه شعر : آزادی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسر زاگرس )