گاو
بابت بکاربردن نام گاو یا خر ازهمه مخاطبین بزرگوار پوزش میطلبم. خوش به حالت که خری و نداری نگرانیهای تلخ و عجیب و برایت فردا مثل امروز رقم خواهد خورد خوش به حالت که سعادتمندی و کسی نیست که...
بابت بکاربردن نام گاو یا خر ازهمه مخاطبین بزرگوار پوزش میطلبم.
خوش به حالت که خری
و نداری نگرانیهای تلخ و عجیب
و برایت فردا
مثل امروز رقم خواهد خورد
خوش به حالت که سعادتمندی
و کسی نیست که مسئول عذابت باشد
یا به هنگامه ظلم
هیچ رنجی نشود مشمولات
بُغض هم راه گلوی تو نبندد هرگز
خوش به حالت که برای تو شکمسیری و یک سقف کفایت دارد
و هراسی به دلت نیست از آینده مشکوک زمین
یا پساز رُجعت مسموم کلاغ
و فروماندن جنگل در دام بیابان مریض
معنی خاص به ذهن تو سرازیر نخواهد گشتن
خوش به حالت که اساساً گاوی
و همیشه جیبهایت لبریز
میشود از اُمید
تا اَبد لبخندی
و همیشه شادی
همه از دور تو را کیسهایی از خودخواهی میبینند
با همه بدبینی
چون به چشمان تو تنها تنها
عیب یا کوچکی انسانها معنا داشت
و نداری تأکید دقیقی گاهی
بر فضیلتهای خوب کبوتر یا موش
خوش به حالت که هزاران رنگی
و وجود تو همان مزرعه زشت تعصُبهای بیسبب است
به گمانت همه دُشمن هستند
تا بدین علت ناچیز و مجازی باید
همه از منظر کوتاه تو دراین عالم
لایق رنج و عذاب روزمره گردند
از نگاهت و در آئینه پهناور هستی لابُد
هیچکس قابل دیدن حتی
یا شنیدن شاید
که نخواهد بودن
باورت گشته گوارای سعادت و رفاه
تک و تنها به تو باید مُتعلق باشد
و اگر خوشبختی
و پیامدهایش
در دل خانه سبزی دیدی
ننشینی بیکار
تاهمان لحظه که برهم زنی این تصویر زیبا را
تو دراین جاده هرگز نشوی سرگردان
چون برایت همه جادهها
خط قرمز دارند
و نه آبی نه سفید
خوش به حالت که تو هرگز نشوی قد درختان قدیم
یا به بالا نرسی هیچ زمان درواقع
و بدین علت سرراست تو هرگز نهراسی ز سقوط
یا دلت شور برای ریسمانها نزند
زندگی نزد تو معنا شده بر خوشحالی
و قدم میزنی در بلوار بیمعنا
دست در دست شِقاوت داری
و بدهکار نباشی به زمان
یا تعهد به خدا هم که ندادی هرگز
که بمانی آدم
خوش به حالت که نه دلمشغول فردای خورشیدی
و نه اضطراب داری هرگز
بلکه نزد تو ندارد فرقی باران با بادبزن
و چنان شاد و سراسیمه قدم بگذاری
بر سر شانه من
که نجُنبد برگی زیر نسیم
و به گوشات نرسد فریاد
استخوانهای من از هیکل سنگین تو شاید روزی
خوش به حالت گاوی
و طمأنینه باطن داری
پاسخی نیز نباید بدهی
به تراوشهای ذهنی یک گوساله
که همیشه روبروی تو نشسته روز و شب لامصب
وضعیت به گونهایی درجریان افتاده
که به آسانی ازاین مسیر ردّ خواهی شد
و به مقصد برسی بیتردید
و پشیمانی را
شرم یا تردید و خودخوری از روز نُخست
نشده مُنشعب از سمت گناهت دیگر
و نمیگیرد سخت گریبان تورا
خوش به حالت که نگردیدهایی آلوده به مضمونهای مسخره چون آزادی
دردسرساز همانند عدالت و حقوق حقه انسانی
سر به راهی و نجیب
وضع موجود برایت خوب است
اعتراضی که نداری بر اینهمه ویرانی و مرگ
و پساز دادرسیهای سراسر خنده
ندهی اِستیناف
و به قاضی که مُخالف شده با طرح عدالت امروز
زیرمیزی بدهی گاه به گاه
همچنان نیز خطابش بکنی
قاضی محترم اینک که چنین است و چنان
و سرانجام دراین آشوب بیپروا
که تو دامن زده باشی بر آن
صُبح یک روز که لبریز از امیدی و بسیار به آینده خود مینازی
میبَرندت جایی
که فقط یک لحظه میترسی
لحظهایی تیز و بَرّاق و سریع
مثل یک چاقوی سَلاخی
و تو پایان گیری بیتردید
دوست گاو زبانبسته من
خوش به حالت که خری
و نداری نگرانیهای تلخ و عجیب
و برایت فردا
مثل امروز رقم خواهد خورد
خوش به حالت که سعادتمندی
و کسی نیست که مسئول عذابت باشد
یا به هنگامه ظلم
هیچ رنجی نشود مشمولات
بُغض هم راه گلوی تو نبندد هرگز
خوش به حالت که برای تو شکمسیری و یک سقف کفایت دارد
و هراسی به دلت نیست از آینده مشکوک زمین
یا پساز رُجعت مسموم کلاغ
و فروماندن جنگل در دام بیابان مریض
معنی خاص به ذهن تو سرازیر نخواهد گشتن
خوش به حالت که اساساً گاوی
و همیشه جیبهایت لبریز
میشود از اُمید
تا اَبد لبخندی
و همیشه شادی
همه از دور تو را کیسهایی از خودخواهی میبینند
با همه بدبینی
چون به چشمان تو تنها تنها
عیب یا کوچکی انسانها معنا داشت
و نداری تأکید دقیقی گاهی
بر فضیلتهای خوب کبوتر یا موش
خوش به حالت که هزاران رنگی
و وجود تو همان مزرعه زشت تعصُبهای بیسبب است
به گمانت همه دُشمن هستند
تا بدین علت ناچیز و مجازی باید
همه از منظر کوتاه تو دراین عالم
لایق رنج و عذاب روزمره گردند
از نگاهت و در آئینه پهناور هستی لابُد
هیچکس قابل دیدن حتی
یا شنیدن شاید
که نخواهد بودن
باورت گشته گوارای سعادت و رفاه
تک و تنها به تو باید مُتعلق باشد
و اگر خوشبختی
و پیامدهایش
در دل خانه سبزی دیدی
ننشینی بیکار
تاهمان لحظه که برهم زنی این تصویر زیبا را
تو دراین جاده هرگز نشوی سرگردان
چون برایت همه جادهها
خط قرمز دارند
و نه آبی نه سفید
خوش به حالت که تو هرگز نشوی قد درختان قدیم
یا به بالا نرسی هیچ زمان درواقع
و بدین علت سرراست تو هرگز نهراسی ز سقوط
یا دلت شور برای ریسمانها نزند
زندگی نزد تو معنا شده بر خوشحالی
و قدم میزنی در بلوار بیمعنا
دست در دست شِقاوت داری
و بدهکار نباشی به زمان
یا تعهد به خدا هم که ندادی هرگز
که بمانی آدم
خوش به حالت که نه دلمشغول فردای خورشیدی
و نه اضطراب داری هرگز
بلکه نزد تو ندارد فرقی باران با بادبزن
و چنان شاد و سراسیمه قدم بگذاری
بر سر شانه من
که نجُنبد برگی زیر نسیم
و به گوشات نرسد فریاد
استخوانهای من از هیکل سنگین تو شاید روزی
خوش به حالت گاوی
و طمأنینه باطن داری
پاسخی نیز نباید بدهی
به تراوشهای ذهنی یک گوساله
که همیشه روبروی تو نشسته روز و شب لامصب
وضعیت به گونهایی درجریان افتاده
که به آسانی ازاین مسیر ردّ خواهی شد
و به مقصد برسی بیتردید
و پشیمانی را
شرم یا تردید و خودخوری از روز نُخست
نشده مُنشعب از سمت گناهت دیگر
و نمیگیرد سخت گریبان تورا
خوش به حالت که نگردیدهایی آلوده به مضمونهای مسخره چون آزادی
دردسرساز همانند عدالت و حقوق حقه انسانی
سر به راهی و نجیب
وضع موجود برایت خوب است
اعتراضی که نداری بر اینهمه ویرانی و مرگ
و پساز دادرسیهای سراسر خنده
ندهی اِستیناف
و به قاضی که مُخالف شده با طرح عدالت امروز
زیرمیزی بدهی گاه به گاه
همچنان نیز خطابش بکنی
قاضی محترم اینک که چنین است و چنان
و سرانجام دراین آشوب بیپروا
که تو دامن زده باشی بر آن
صُبح یک روز که لبریز از امیدی و بسیار به آینده خود مینازی
میبَرندت جایی
که فقط یک لحظه میترسی
لحظهایی تیز و بَرّاق و سریع
مثل یک چاقوی سَلاخی
و تو پایان گیری بیتردید
دوست گاو زبانبسته من