بیداری


بیداری

بیداری. گله ای بزرگ ز گوسفندان و بزان آسوده خفته بودند در حصار شبان گرگی گرسنه بوی بره گان وبزان چشید جست از حصار ومیان بره گان پرید شد هم همه در میان خیل بره گان بر...

بیداری.
گله ای بزرگ ز گوسفندان و بزان
آسوده خفته بودند در حصار شبان
گرگی گرسنه بوی بره گان وبزان چشید
جست از حصار ومیان بره گان پرید
شد هم همه در میان خیل بره گان
بر سر وکول هم زدند از ترس جان
بانگی برآورد و بالی زد خروس، شبان
از بانگ خروس جهیدند زخواب خوش، سگان
شبان خسته ،چو عوعو سگان شنید
سراسیمه سوی بره گان وبزان دوید
به فاصله دید گرگی بس بزرگ وپلید
با جمع توانش نفیر بلندی کشید
اهالی ده چون شنیدند فریاد شبان
دویدند به سوی او جمله پیر وجوان
گرگ دید قافیه تنگ است دوید ورفت
ندرید، بره ای راهش کشیدو رفت
مردم چو بدیدند گله را به عافیت
پایکوبان شادی نمودند به خاصیت
شبان به میمنت دفع این بلا وشررش
گرفت خروس نگون بخت وبرید سرش
ازمیان این همه خفتگان شکم پرست
تمام کاسه کوسه هاسرخروس ما شکست
به زعم بنده بو نمیدهد این شعر ولی بخوان
بدان که جرم بیداری گران است ، گران گران.
ابراهیم سهیلی



جدایی