خاطره ها


خاطره ها

علی جعفری چاغیر گلیم سنی گوروم اورک توتولسون بونیسگیله نجور دوزوم دوزک قوتولسون چاغیر گلیم آماندی باخ دومانلیق اولسون اوزاقلیقین منی یوروب قرانلیق اولسون چاغیر گلیم اوپوم سنین یاناق لارین...


علی جعفری
چاغیر گلیم سنی گوروم اورک توتولسون
بونیسگیله نجور دوزوم دوزک قوتولسون
چاغیر گلیم آماندی باخ دومانلیق اولسون
اوزاقلیقین منی یوروب قرانلیق اولسون

چاغیر گلیم اوپوم سنین یاناق لارین دان
آلیم سنی اووچان ‌ یلیین قاناد لارین دان

چاغیر گلیم اوتانما باخ سون نفسیم سن
اونا دیین نجور دوزوم هام مو کسیم سن

چاغیر گلیم یاش النسین ایکی گوزومدن
یاغیش یاغیرنجه دوزوم سنین سوزوندن

چاغیر گلیم دانیش ینه دومانلیق اولسون
من قار اولوم ینه دونوم بورانلیق اولسون

چاغیر گلیم چایلار تکین شاققیلدییم‌ من
کهلیک اولوب سنین اوچون‌قاققیلدییم من

چاغیر گلیم موحوببتدن آرتیق سوزوم یوخ
بو چایلاردان آخان سودا منیم گوزوم یوخ

چاغیر گلیم قانات وریم گوزل قوشومسان
گوده اوچان فیریشته سن منیم توشومسان

چاغیر گلیم آیریلیقین باخچاسی یانسین
بیزی آیری سالان نجه دییم اورگی یانسین

چاغیر گلیم ینی عشقیم مجنون اولموشام
سو چاتمییان گووللر تکین بیله سولموشام

چاغیر گلیم قبر اوویندن منده باخمییم
ایلدیریم تک آتش اولوب منده شاخمییم

چاغیر گلیم تاریخ اوزی دویقولار اولسون
بولبول تکین سنده اوخو قوی بهار اولسون

چاغیر گلیم یازان یازاسین خاطیره لردن
بیز دانیشاق سوز بول اولسون آبیده لردن

چاغیر گلیم وفالی یار قیشیم یای اولسون
اوو داغینا با هم گدک باخان چای اولسون

چاغیر گلیم قوجالمیشام دوران گسیلیب
ایللر بویی سن سیز قالیب جولان ازیلیب

چاغیر گلیم قوربان کسیم بو جان سنیندی
آذربایجان ساراسی سان چوببان سنیندی

چاغیر گلیم آراز چایدان بیرده گچ اولسون
قویمویاراق بیز سارانین قانی هچ اولسون

چاغیرگلیم سپیده جان جیران ساغ اولسون
جعفری تک باخسین سنه حیران ساغ اولسون
شاعیر : علی جعفری
تاریخ یازیسی: 20 اردیبهشت 1403
شعرین آدی: خاطیره لردن

ترجمه شعر : علی جعفری
صداین کن بیایم تو را دوباره ببینم دوباره قلبم به هیجان بیاید و قلبم از عشقت بگیرد .
برای این جدایی چه جوری طاقت بیاورم که داره صبرم تمام میشه و چه جوری صبرم به اتمام برسه .
صدایم کن بیایم نترس که جانم شروع به باریدن کند و تمام وجود مه آلود بشود .
دوری تو مرا خسته کرده است ، همه جا تاریک بشود و در حال تاریک شدن است .وجود من بی تو تاریک شده است .
صدایم کن بیایم و از گونه های گل انداخته تو بوسه ای بزنم.
و تو را از بادی بگیرم که در حال پرواز کردن است و با بالهای کشیده شده اش تو را دارد با خود می‌برد. و من هرگز اجازه نخواهم داد تو را باد خشن با خود ببرد .
خجالت نکش سپیده صدایم کن بیایم که تو نفس آخر من هستی .
به سپیده بگویید که چه جوری صبر و تحمل بکنم که تو همه ی کس و زندگی من هستی .
صدایم کن بیایم تا اینکه بادیدن دوباره تو چشمانم شروع به باریدن بکنند و باران در حال باریدن باشد و مرا نگاه کنی که من چه جوری صبر و تحمل دوری تو را تحمل داشته باشم. آیا سی سال گریه کم بود ؟ گریه های که من در خفا کرده ام همچو مجنون تو ندیده‌ای و من چه جوری از دوری تو تحمل داشته باشم. بدون که ندارم . ولی من می‌دانم سی سال دیگر هم باید گریه بکنم .تا که تمام حرفها و پیامهایت را در دل و جانم مرور بکنم و چو باران بهاری سی سال دیکر هم گریه بکنم .
آری صدایم بکن بیایم باز هم با تو حرف بزن تا دوباره هوا مه آلود خودمانی بشود و من برف بشوم باز هم برگردم و هوا بورانی و طوفانی باشد .
آری صدایم بکن بیایم مانند صدای رودخانه هایی باشم که با شدت زیادی در حال جاری شدن میباشند و در حال غرش و طغیانی باشم که تو را همیشه در وجودم دارم صدا میزنم و در حال طغیانی باشم که مانند رعد و برقی صدای سهمگینی داشته باشم .
و از عشق و علاقه به تو مانند صدای کبکی باشم که با آواز خود یار خود رادر هر صبح و شامی صدا می‌زند. من
صدایم کن بیایم از محبت کردن و محبت دیدن چیز دیگری را برای گفتن ندارم چنان محبتی بهت داشته باشم که تمام درد و بلایت را خودم همچو عیسی علیه السلام شفایت بدهم و این عاشق است که توان شفا دادن را هم خدایش برای او داده است بسوزد .

.آری توان شفا دادن تورا هم به اذن خدا دارم .اینها پاداش سی سال گریه کردن من بخاطر دوری تو است که خدایم بهم داده و چشم باطنی را در وجودم باز کرده است .ولی باورش برای تو و دیگران سخت است و من تو را با وجودم در همه جای هستی و زندگییم می‌بینم. و برای من وحی و الهامی می‌شود که خودت هم در حال مشاهده کردنش هستی . و دیگر حرفی ندارم.
و هیچ نظر و چشم بدی هم به این آب های زلال و جاری شده طبیعت ندارم .بگذار زلال هستند و دست نخورده و زلال جاری باشند .
صدایم کن بیایم و با معجزه ای که به من داده شده بال و پری برای پرواز کردنت بدهم که تو پرنده زیبای من هستی .
تو فرشته ای در حال پرواز کردن در آسمانهایی هستی که همگام و هم سوی من هستی و من عاشق تو هستم .
صدایم بکن بیایم که بوستان تنهایی و جدایی و بی‌کسی و بی گلی تا ابد بسوزد و باغچه تنهای و جدایی و بی کسی نابود بشود .
و چه جوری بگویم که تو با شنیدنش طاقت بیاوری که چه کسی ما را از هم جدا کرد قلبش تا ابد در حال سوختن باشد و روی آرامش را نبیند. که روی آرامش را در زندگی خودم بعد از تو را ندیدم . چشمانم فقط پشت سرت ماند و حسرت رفتن تو مرا نابود کرد .
صدایم بکن بیایم ای عشق اول من دیگه منم مجنون شده ام . مجنون اگر حقیقت هم داشته باشد ساخته و پرداخته افسانوی شاعران و قصه پردازان است ولی من مجنون زنده و در حال داغون شدن تو میباشم مرا در یاب ای لیلی زیبای من و شعر های من سپیده.
و میدانی که من هم مانند گل‌هایی میباشم که با نرسیدن آب در حال پژمرده شده میباشم .گویا من هم همچو مجنون خواهم مرد .خیلی دوست داشتم که تو هم قصه مجنون را که نظامی گنجوی با شور و احساس سروده است را می‌خواندی زیرا من این منظومه را هزاران بار در عرض این سی سال خوانده ام با گریه های فراوان .اغراق نیست واقعیت دارد من خود مجنونم هستم سپیده.

آری سپیده جانم صدایم بکن بیایم که برای دیدنت منتظر این نباشم که سر قبرم بیایی و من تو را اینجوری از زیر خروارها خاک ببینمت .زیرا میدانم که روح و جان من در زیر خاک قبرم محبوس خواهد شد و جایی نخواهد رفت .نه بهشت خدا را می‌خواهم و نه جهنم خدا را ، میدانی که بهشت من در وجود و رویاهای من و باورهای من تو بودی و حالا مانند رعد و برقی آتشین شده ام که در حال جرقه زدن و تیر کشیدن میباشم .
صدایم بکن بیایم مانند تاریخ نگاره ای هایی باشم که مردم با عشق و محبت به آنها نگاه میکنند و افتخار بکنند . منظور سپیده جان من شاعر تو میباشم همان جوری که مولوی شاعر شمس شد .
تو هم برای من مانند بلبلی باش و بخون که بگذار همه جای هستی بهار باشد .
صدایم بکن بیایم تمام نویسنده ها جهان از حال و روزگارم رمان هایی بنویسند که از خاطره های عاشق شدن من و تو و نرسیدن به همدیگر که از زندگی لیلی مجنون هم که شیرینتر است بنویسند .
وصدایم کن دوباره باهم صحبت بکنیم و این عشق و عاشقی را هم مانند عشق و عاشقی علی و نینو به مجسمه هایی در آذربایجان به یادگاری درست بکنند و مانند مجسمه های علی و نینو در گرجستان که جلوه نمایی می‌کند قابل دیدن باشند.
صدایم بکن بیایم ای یار با وفایم زمستان سخت و طوفانی و وحشتناک من هم دوباره بهار بشود و با هم با پرواز روحمان سری به روستای ملاقاسم بزنیم و کوه او داغی را مشاهده بکنیم که غروبش سهند تداعی می‌کند و چشم در چشم کوه سهند میباشد . و نظاره گر ما رودخانه های دور و اطراف روستای ملاقسم و روستای سییر و سهند باشد .

صدایم بکن بیایم دیگر پیر شده ام دیگه دوران زندگی و جوانی و شادابی و شور و شین برایم بریده شده است از پای افتاده ام سپیده .
سالهای زیادی را سپری کرده ام بدون تو و تلاش و کوشش کن هم به ثمری نرسیده است و تمام وجودم بدون تو خوردو خمیر شده است .
صدایم بکن بیایم که من هم هچو اسماعیل قربانی تو میباشم و این جان من هم هدیه و پیشکش برای تو میباشد .
تو هم سارای آذربایجانی من هستی و خان چوپان هم مال تو میباشد. منظور جعفری هم تا ابد مال تو میباشد هر چند که به هم نرسیدیم ولی غزل سرای همیشگی تو خواهم بود سپیده .
صدایم بکن بیایم باز هم دوباره رفت و آمدی ما بین دو آذربایجان بر قرار بشود و رود ارس هم از این ماجرا به خود ببالد .
و من هرگز نخواهم گذاشت که خون سارای آذربایجانی من به ناحق پایمال بشود .
صدایم بکن بیایم سپیده جان مارال ها و آهوهای قره داغم و آذربایجانم همیشه زنده باشند
جعفری هم از بلندای گردنه حیران به تو نگاه بکند و حیران هم زنده و پاینده باشد .
شاعر علی و ترجمه علی جعفری



رسوایی