دوتا شعر


دوتا شعر

یک چشم های آبی گیسوهای شرابی و تق تق کفش هایت حوصله‌ی شهر را سر می برد بانو ترس از پیله های پروانه عده‌ای باغ را پر از داروغه ها کرده‌اند. دو گله‌ای از اسب ها در ذهنم...

یک
چشم های آبی
گیسوهای شرابی
و تق تق کفش هایت
حوصله‌ی شهر را
سر می برد
بانو
ترس از پیله های پروانه
عده‌ای باغ را
پر از داروغه ها کرده‌اند.

دو

گله‌ای از اسب ها
در ذهنم
شیهه می کشند
در کویری پر از سراب ها
ته آب و درختی
نه سایه ساری
می ترسم
هلاک شوند
در مرداب های تاریخ
دفترهای اندوه را
از آرشیو ذهنم
بیرون می کشم
برای فردای پر از نور
اسب ها
به میدان می آیند
دیگر سرابی نیست
کویر سبز می شود
و اسبی
در خانه نمی ماند.




پنهان و پیدا