خونِ خاک
خاک چه خوش؛ سیراب بود... رنگ گلها، زرد و آبی و بنفش عطر گلها هُوشربا... مریم و روز بود و شب بوهای زرد لاله رنگ یاس بود... قهر کرد باران از آن سلانه، دشت بخت خوش زآن بوم دِگر ره بَر کشید...
خاک چه خوش؛ سیراب بود ...
رنگ گلها، زرد و آبی و بنفش
عطر گلها هُوشربا ...
مریم و روز بود و شب بوهای زرد
لاله رنگ یاس بود ...
قهر کرد باران از آن سلانه، دشت
بخت خوش زآن بوم دِگر ره بَر کشید
طالع نیکو گریخت، دامن کشان
پَر کشید فَرّ و همای، از آن زمین
ای دریغا رَه سپرد و برنگشت ...
لاله افسون چه شد؟
مسخ جادوی پلیدی بی نشان ...
زُهمِ خون جوشید، به گلبرگهای گل
لالهی افراشته تن ...
واژگون شد، چون غریبی بی وطن
کامِ خاک از چه چنین تفتیده است؟
عاشقی با آه گفت:
خاک، خون نوشیده است
فریدون مشیری