دولت سَرا


دولت سَرا

طیِ دوران کن فلک تا فائق آیی حال را رازِ رُسوایان نگهدار مانعی باش قال را منعِ ساکن داری اما رو نما تک خال آس شاد مانانه نظر کن شادی افزا فال را حالمان احسن بفرما هیچ مپرس اِغفال ما عُمرها بر باد...



طیِ دوران کن فلک تا فائق آیی حال را
رازِ رُسوایان نگهدار مانعی باش قال را

منعِ ساکن داری اما رو نما تک خال آس
شاد مانانه نظر کن شادی افزا فال را

حالمان احسن بفرما هیچ مپرس اِغفال ما
عُمرها بر باد دادیم راضی کن احوال را

نا امیدی کِشت کردیم پس امیدواری چرا
انعکاسی نیست نمایان نایِ بی اسرار را

پر بها کردیم متاعِ غمزه ی غماز چه سان
هیچ نفهمیدیم بهای فرصتِ اخبار را

نزدِ افلاک زر متاعیم غافلیم اغماض خود
آنچه را بی امتیاز است قائلیم افکار را

کلِ هستی ها فنایند هیچ ندیدیم یار خویش
دل به خارستان سپردیم عاشقیم بی عار را

همچو شمع سوختیم کنیم روشن رهِ اَشرارها
صد خطا کردیم نشد افشاء کند اَسرار را

لاک سخت پوستان گزیدیم سَد شدیم اقبال نیک
صد خطر کردیم ندیدیم معنی اخطار را

دل سرایِ سروریست دانایی مانع شد خطا
ترس از آن دارم که جولانگاه برند گلسار را

حافظ از کژ راهی ها دولت سرائی کی رسی
مِی که در میخانه بی تاب است سِزَد بیزار را



20 اردیبهشت 1403
طبیب حافظ کریمی( لسان الحال )





عصرانه تماشا