حرف درد
از حرف درد می ریزد از زخم کهنهای که همیشه تازهست از ققنوس صدایی که هر بار پروازش نقش می زند بر سقف خاکستر در بیراهی خطر بی ترس از نیزار و تپشهای کور نفرین آبی و بلند می پوشد بوی...
از حرف
درد می ریزد
از زخم کهنهای که همیشه تازهست
از ققنوس صدایی که هر بار
پروازش نقش می زند بر سقف خاکستر
در بیراهی خطر
بی ترس از نیزار و
تپشهای کور نفرین
آبی و بلند می پوشد
بوی انگورهای سرخ می دهد
باف موهایش
نفس باد را از پا انداخته
و نفوذ نگاهش
رشتهی عطری ست
که اگر آن رانچینی
باغ از یاد عبور تهی
و درهی آفتاب
بی نوازش شقایق
خیره بر کسالت به خاک می افتد
نامیراست
دور نمی شود
جدا نمی شود
که زیست از لبخندش می روید
و خدا
در رقصش گل می دهد