میهن


میهن

ترا من دوست دارم میهنم هستی عزیزی ،مهربان، پاره ی تنم هستی نشستی بر دلم تا آمدم اینجا اسیر دل بدان تا رفتنم هستی اگر یک ذرّه از خاکت رود بر باد تو یکجا شاهدی بر مردنم هستی دلم هستی تو نور دیده ام...

ترا من دوست دارم میهنم هستی
عزیزی ،مهربان، پاره ی تنم هستی

نشستی بر دلم تا آمدم اینجا
اسیر دل بدان تا رفتنم هستی

اگر یک ذرّه از خاکت رود بر باد
تو یکجا شاهدی بر مردنم هستی

دلم هستی تو نور دیده ام هستی
زبان باز من یا الکنم هستی

منم پروانه تو شمع شب افروزم
به دورت شاهد گردیدنم هستی

امیدم مام میهن دیدنت باشد
تو هم در آرزوی دیدنم هستی

پیامت گر رسد روزی ز پیروزی
تا اوج کهکشانها بردنم هستی

طمع دارد اگر خاکت یقین بینی
جوابش را با مشت آهنم هستی

بدیهایت اگر باشد به بوسم من
چه باید کرد آخر موطنم هستی

اگر روز است خورشیدی برای من
اگر شب هست ماه روشنم هستی

دلت خون است میدانم، امید تو
به این زنها ی چون شیر افکنم هستی






خدا