گنج عروس


گنج عروس

گویا با ساز درد امشبی من همنشینی می کنم نیمه جانت را گر ببخشی با تو حتماً هم زبونی می کنم گرچه مثه ماه شب می درخشی روی نعش زمین اشک به ریزم و با خاطراتت رد حزونی می کنم در غروب گر ز چشمم اشک بریزد...


گویا با ساز درد امشبی من همنشینی می کنم
نیمه جانت را گر ببخشی با تو حتماً هم زبونی می کنم

گرچه مثه ماه شب می درخشی روی نعش زمین
اشک به ریزم و با خاطراتت رد حزونی می کنم

در غروب گر ز چشمم اشک بریزد روز وشب
پاسی از شب بی گمان دل داریت را بذر افشونی می کنم


می رسد آواز دردت بگوشم با صدای دلنشین
بی گمان با ابروانت یادی از قلب رو بزونی می کنم

تو بیا بیهوده عشق و ازخانه ات هرگز بیرون نران
پاسی از شب بگذرد اظهار سرمستی می کنم

نور وباران با عشق ودل و جون در آسمانت تماشایی که شد
کوچه های نم نم عشق را برای دیدنت بازگنج عروسی می کنم

منوچهر فتیان پور (راد)21 02 1403





زنجیر